اولین شب دو نفره بدون حضور بابایی
امشب بابا میخواست بره تهران و فقط عصر اومد یکم خوراکی و لوازم با خودش برد و رفت اون موقع شما لالا بودی و خدارو شکر که خواب بودی که اگه بیدار بودی به بابا اجازه رفتن نمیدادی یا میخواستی همراهش بری از ساعت 6 هر چند دقیقه یکبار یاد بابا میکردی و میگفتی : " مامااان؟ بابا؟ " منم هر بار جواب میدادم امشب بابا نمیاد ( یهو یاد اون تبلیغ ِ تلویزیون افتادم که بابا به گنجشک نگاه میکرد از پسرش میپرسید اون چیه ) شب کسل کننده ای رو گذروندیم اصلا حال بازی کردن هر جفتمون نداشتیم ههههه کمی برات کتاب خوندم قایم موشک بازی ، قطار هوهو چی چی رو فقط بازی کردیم کمی هم رژه رفتیم تو خونه بقیه تایم رو شما مشغول شیر خوردن...
نویسنده :
رفیق
1:24